لباس های کثیف زن همسایه!
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت:
لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس شویی بهتری . بخرد
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لبا سهای شسته اش را برای خشک شدن آویزان میکرد زن جوان همان حرف راتکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لبا سهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:
«! یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده »
: مرد پاسخ داد:«! من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجر ههایمان را تمیز کردم »
حکایت ابواوسعید و ارزش واقعی چیزها
شیخ ابوسعید را گفتند:
«فلان کس بر روی آب میرود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود».
گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنهای میپرد.»
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:
«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب میشود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباش
امید خود را از دست ندهید و با عزمی راسخ تلاش کنید
روزی دو قورباغه، داخل کاسه شیری افتادند
آن دو تقلاکنان برای نجات جان خود و خفه نشدن دست پا میزدند.
تا اینکه یکی از قورباغه ها خسته شده امید خود را برای نجات از دست داد و تسلیم مرگ شد.
ولی قورباغه دیگر که برای حفظ جان خودش بسیار مصمم بود همچنان دست و پا میزد و تقلا میکرد.
سرانجام قورباغه مصمم آن قدر داخل کاسه شیر دست و پا زد که تکه کرهای سفت از شیر حاصل شد. قورباغه مصمم و امیدوار با خوشحالی روی آن ایستاد و توانست از داخل کاسه بیرون بپرد.